شناخت فلسفه و چرایی قیام امام حسین(علیه السلام ) نقش تعیین کنندهای در بقای نهضت کربلا دارد؛ زیرا پاسخ به این چرایی است که حرکت مردم را در طول تاریخ شکل داده و امام حسین(ع) را به عنوان سرمشق حرکتهای مردمی علیه ظلم ظالمان بویژه علیه حکومتهای دینی طاغوتی تبدیل کرده که مدعی مشروعیت دینی بودند و برای خودشان حریم و دژی از ساحت قداست دینی ساخته بودند. بنابراین شناخت فلسفه و چرایی قیام میتواند به بقا، استمرار و تداوم قیام حسینی کمک کند. نویسنده در این مطلب با مراجعه به آموزهها و سخنان امام حسین(ع)، بر آن است تا فلسفه و چرایی قیام را تبیین کند.
امام حسین(ع) مظهر تام اسمای الهی است، به طوری که اگر بخواهیم خداوند را مجسم سازیم در صورت انسانهای کاملی چون چهارده معصوم(ع) تجلی و ظهور خواهد یافت. خداوند به این واقعیت در آیه 31 سوره بقره اشاره میکند که انسان کامل، مظهر همه اسماء و صفات الهی است.
از آنجایی که براساس آیه 61 سوره آل عمران، امیرمومنان(ع) نفس و جان محمد(ص) و در مقام نوری در مقام یگانگی قرار دارند، معصومان دیگر از جمله امام حسین(ع) در همین مقام جای میگیرند، با این تفاوت که پیامبر(ص) به شکل خاصی بر حسین (ع) تاکید و اهتمام داشته و میفرماید: حسین منی و انا من حسین؛ حسین از من و من از حسین هستم.(بحار الانوار، ج 43، ص261؛ فضائل الخمسة من الصحاح الستة، فیروزآبادی، ج 3، ص262)
در منابع حدیثی از رسول اکرم (ص) این حدیث درباره حسین بن علی (ع)، از طریق فریقین نقل شده است. این حدیث را احمد بن حنبل و ترمذی و ابن ماجه از طریق سعید بن راشد از یعلی بن مره نقل کرده و گفته اند: یک روز حضرت پیامبر (ص) به مهمانی تشریف میبردند، در راه به امام حسین (ع) برخورد کردند که با جمعی از کودکان سرگرم بازی بود. حضرت (ص) با مهربانی و خوشرویی او را دنبال کردند تا سرانجام در آغوشش گرفتند، بعد یک دست زیر چانه و دست دیگر به پشت سر او گذارده چهره او را بین دو دست بالا برده، بوسیدند و سپس فرمودند: «حسین منی و انا من حسین، احب الله من احب حسینا، حسین سبط من الاسباط؛ حسین از من است و من هم از حسینم، هر که حسین را دوست بدارد خداوند دوست او باد، حسین فرزندزادهای است از فرزندزادگان».(همان، پیشین)
فلسفه چرایی قیام سیدالشهداء
بهترین راه برای شناخت علل و چرایی و فلسفه قیام حضرت حسین(ع) را باید در کلام و سخنان خود آن حضرت جست. ایشان به اشکال گوناگون شخصیت خود را تعریف کرده و در عبارات و سخنان متعدد به فلسفه قیام خویش اشاره کرده است.
از مهمترین علل و فلسفه قیام آن حضرت (ع) میتوان موارد زیر را برشمرد:
- خوف و خشیت از خدا: آن حضرت(ع) همه زندگی اش را بر مدار این امر سامان داده است؛ چنانکه خداوند در آیات پیشین به آن اشاره داشته است؛ زیرا این آیات در زمانی نازل شده که ایشان کودکی خردسال در دامن والدین بزرگوار خویش بود. ایشان در زمانی به اطعام مسکین و اسیر و فقیر اقدام میکند که هنوز کودکی بیش نبود و این عمل خویش را چنانکه خداوند از زبان آنان نقل میکند، از جهت خوف خدا انجام داده است. اصولا کسانی که به عظمت الهی و جلال خداوندی آگاهی یافتهاند میتوانند این گونه دارای خوف و خشیت باشند به طوری که از خود بگذرند و ایثار کنند. خداوند در آیه 28 سوره فاطر میفرماید که عالمان واقعی از خداوند خشیت دارند، زیرا شناختی کامل از خداوند و عظمت و جلال او دارند و همین علم کامل است که آنان را دچار خشیت و خوف از خدا میکند. بنابراین، آن حضرت (ع) تلاش میکند تا همواره این اصل را در سبک زندگی خود مورد توجه و اهتمام داشته باشد و تنها از خداوند خشیت و خوف داشته و از کسی دیگر خوف و خشیتی نداشته باشد.آن حضرت(ع) تلاش میکند که مسئولیت خویش را در قبال خداوند و جامعه به درستی انجام دهد و در امر رسالت الهی هیچ کوتاهی نکند و جز از خداوند خشیت نداشته باشد؛ چنانکه خداوند در باره رهبران الهی در آیه 39 سوره احزاب بیان میکند. پس مهم ترین عامل در فلسفه قیام اباعبدالله(ع) خوف و خشیت از خدا و انجام مسئولیت میباشد.
- اطاعت امر الهی: آن حضرت(ع) به عنوان اولوا الامر میبایست به اطاعت از خدا و رسول(ص) بپردازد. (نساء، آیه 59) یکی از مهمترین وظایف و مسئولیتهای اولوا الامر، انجام رسالت الهی بیهیچ خوف و خشیت از دیگران است. بنابراین، فراتر از مسئولیتهای مومنان عادی لازم است که حتی گاه به دور از تقیه به انجام وظیفه رسالی خویش بپردازد. البته امامان میتوانند تقیه کنند چنانکه امیرمومنان علی(ع) در 25 سال دوران سکوت این گونه عمل کرد. اما گاه لازم است که دست از تقیه برداشت و آن زمانی است که اصل دین در خطر باشد و اسلام در جامعه اسلامی به تباهی کشیده شود و جامعه اسلامی در امر دین به فساد سوق داده شده باشد؛ چنانکه در عصر امام حسین این گونه بود و ایشان ناچار میبایست برای اصلاح امت اسلام قیام کند و تقیه را کنار گذارد؛ چرا که پس از معاویه با حضور یزید دیگر فاتحه اسلام خوانده میشد، خود آن حضرت(ع) این مطلب را بصراحت بیان کرده است: وَ عَلَی الإسلام السَّلامُ إذْ بُلِیتِ الأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یزیدَ؛ زمانی که امت اسلامی گرفتار زمامداری مثل یزید شود، باید با اسلام خداحافظی کرد».
- رضایت خدا: از دیگر چراییها و فلسفههایی که برای قیام میتوان گفت، رضایت و خشنودی خداوند است؛ زیرا آن حضرت(ع) بر این باور است که نمیتوان برای رضایت مخلوق خشم و غضب خداوند را به جان خرید. اگر یزید و یزیدیان خواهان آن هستند که امام حسین(ع) با سکوت خویش رضایت آنان را بخرد و خشم خدا را به جان بپذیرد، این گمان باطل است؛ چرا که امام خودش بر این باور است که: لا أفلح قوم إشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق؛ کساني که رضايت مخلوق را به بهاي غضب خالق بخرند، رستگار نخواهند شد.(مقتل خوارزمي، ج1، ص239) پس آن حضرت(ع) هرگز نمیپذیرد برای خشنودی یزیدیان،غضب خداوند را موجب شود. سکوت در برابر اعمال ضد انسانی و ضد اسلامی یزید و یزیدیان همانند سکوت اصحاب سبت خواهد بود که موجب خشم الهی شد و خداوند گناهکاران و ساکتین را به بوزینه تبدیل کرد و خشم خویش را این گونه آشکار ساخت.(اعراف، آیه 172 تا 174) آن حضرت (ع) در جایی دیگر میفرماید: من طلب رضي الناس بسخط الله وکله الله إلي الناس؛ کسي که براي جلب رضايت و خوشنودي مردم، موجب خشم و غضب خداوند شود، خداوند او را به مردم وا مي گذارد. (بحارالانوار، ج78، ص126)
- دعوت مردم به اسلام حقیقی: از نظر آن حضرت(ع) جامعه از کتاب و سنت الهی پیامبر(ص) دور شده و نیازمند بازگشت به مسیر اصلی بود. از این رو در نامهای به جمعی از بزرگان بصره، یکی از مهم ترین علت قیام خویش بر ضد حکومت یزید را احیای سنت پیامبر(ص) و دعوت به قرآن بیان کرده و میفرماید: و أنا اَدْعُوکُمْ إلی کتابِ اللهِ و سُنَّةِ نَبِیه فَإنَّ السُّنَّةَ قَدْ أمِیتَتْ؛ من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا میخوانم؛ چرا که این گروه سنت پیامبر(ص) را از بین برده اند.
- مبارزه با بدعت: آن حضرت در ادامه همان نامه به مسئله بدعت در جامعه اشاره میکند و میفرماید: وَ اِنَّ البِدْعَةَ قَدْ اُحْییتْ؛ این گروه، بدعت (در دین) را احیا کردند. بدعت به معنای «ادخال ما لیس من الدین فی الدین؛ وارد کردن امور غیردینی به عنوان عمل دینی است»؛ یعنی اموری را به عنوان دین به مردم میدهند در حالی که هیچ ارتباطی به دین ندارد. این عمل را کسانی انجام میدهند که مرجع دینی مردم به شمار میآیند؛ زیرا مردم به اعتباراینکه آنان با دین آشنایی کامل دارند، به آنان مراجعه میکنند و دین خویش را از آنها میآموزند. پس آنان هستند که امور غیردینی را جای دین جا میزنند و با بدعت گرایی جامعه را از دین واقعی و حقیقی دور میکنند. از آنجایی که خلافت یک نهاد رسمی دینی در جامعه اسلامی بود، مردم دین خویش را از آنان میگرفتند و بنی امیه تلاش میکردند تا افکار و آرای جاهلی را دوباره زنده کرده و آن را به عنوان دین اسلام جایگزین اسلام نمایند. از این رو، قیام لازم و ضروری بود و گرنه اسلام واقعی بهطور کامل از صحنه جامعه و امت خارج میشد و دین بدلی و دروغین جای آن را میگرفت.
- احیای دین اجتماعی: شکی نیست که اسلام یک دین اجتماعی است و فلسفه تمام فقه آن است که حکومتی تشکیل شود و حاکم شرعی ،مسئولیت جامعه را به عهده گیرد و احکام و قوانین و حدود و تعزیرات و مانند آن را اجرا کرده و اقتصاد اسلامی را در جامعه برپا کند. پس اگر جامعه اسلامی در مسیری گام بردارد که فقیهان واقعی اسلام جایگاهی نداشته باشند، حدود و احکام اسلامی نیز کنار زده میشود.امام حسین(ع) علت قیام خویش را بازگرداندن امور به مجاری آن میداند و این کار تنها با بازگشت قدرت به حاکم شرعی واقعی و فقیهان و عالمان اسلام شدنی است. امام حسین(ع) در مسیر کربلا، با فرزدق ملاقات میکند و از خلافکاریهای حاکمان شام و قیام برای نصرت دین خدا سخن میگوید و میفرماید: «یا فَرَزْدَقُ إنَّ هوُلاءِ قومٌ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیطانِ، و تَرَکوُا طاعَةَ الرَّحْمانِ، و أظْهروُا الفسادَ فی الأرضِ، وَ أبْطِلُوا الحُدُودَ، وَ شَرِبُوا الخُمُورَ، وَ اسْتَأثَروُا فی أموالِ الْفُقَراءِ و المَساکینَ، وَ أنَا أولی مَنْ قام بِنُصرَةِ دین الله، وَإعزازِ شَرعِهِ، و الجَهادِ فی سَبیلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللهِ هِی العُلیا؛ای فرزدق! اینان گروهی هستند که پیروی شیطان را پذیرفتند و اطاعت خدای رحمان را رها کردند و در زمین فساد را آشکارا ساختند و حدود الهی را از میان بردند و بادهها نوشیدند و داراییهای فقیران و بیچارگان را ویژه خود ساختند و من از هر کس به یاری دین خدا و سربلندی آئینش و جهاد در راهش سزاوارترم، تا آئین خدا پیروز و برتر باشد».
- احیای حق و ابطال باطل: اصولا در آموزههای قرآنی جنگ حق و باطل یک سنت الهی در جهان مادی است که در نهایت به پیروزی حق بر باطل ختم خواهد شد و این فلسفه تاریخی و جبر تاریخی است که هیچ تردیدی در آن نیست.(انبیاء، آیه 105) اما این جنگ تا نابودی باطل همواره در طول و عرض تاریخ ادامه داشته است. امام حسین(ع) در استمرار حرکت انبیایی از آدم(ع) تا خاتم(ص) به عنوان وصی و وارث آنان،همین مسیر را ادامه میدهد و در بیان چرایی قیام خویش به این مهم نیز اشاره میکند. محدث معروف دینوری نقل کرده است: هنگامی که امام از بطن الرّمه حرکت کرد، با عبدالله بن مطیع که از عراق میآمد، مواجه شد. وی به امام عرض کرد: پدر و مادرم فدای توای پسر رسول خدا! چه چیز باعث شد که تو از حرم خدا و حرم جدّت بیرون بیایی؟ امام(ع) فرمود: إِنَّ أَهْلَ الکُوفَةِ کَتَبُوا إِلی یسْألُونَنِی أَن أقْدِمَ علیهم لما رَجَوْا مِن اِحْیاءِ مَعالِمِ الحَقِّ؛ مردم کوفه نامه نوشتند و از من خواستند که به سوی آنان بروم، بدان امید که (با قیام علیه بنی امیه) نشانههای حق زنده شود».
- امر به معروف و نهی از منکر: این نیز از وظایف هر مسلمانی و بطور اولی وظیفه اصلی امام و اولوا الامر خواهد بود. از این رو امام حسین(ع) به این چرایی قیام نیز اشاره داشته در وصیت نامه خود به برادرش محمد حنفیه یکی از مهمترین اهداف حرکت وقیام خود را امر به معروف و نهی از منکر میداند ومی فرماید: وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإِصْلاح فی أمَّةِ جَدِّی، أرِیدُ أَن آمُرَ بالمعروفِ و أنهی عن المنکر؛ من فقط برای اصلاح در امت جدم به پا خاستم، میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم».
- مبارزه با ظلم و مخالفان سنت پیامبر(ص): این نیز یکی دیگر از علل و فلسفههای قیام آن حضرت است که خود در نامهای به اهل کوفه مینویسد و بدان اشاره میکند: «فَقَدْ عَلِمْتُمْ أنَّ رَسُولَ اللهِ(ص) قد قال فی حَیاتِهِ، مَن رَای سُلْطاناً جائراً مُسْتَحِلَّا لِحُرُمِ اللهِ…، ناکِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مخالفاً لِسُنَّةِ اللهِ، یعْمَلُ فی عبادِ اللهِ بالإثْمِ وَ العُدْوانِ، ثُمَّ لم یغَیرْ بِفِعْلٍ و لا قولٍ، کان حَقیقاً علی اللهِ أنْ یدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ؛ میدانید که پیامبر خدا(ص) در زمان حیاتش فرمود: هر کس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده و پیمان خدا را شکسته، با سنت پیامبر(ص) مخالفت ورزیده و در میان بندگان خدا به ظلم و ستم رفتار میکند ولی با او به مبارزه عملی و گفتاری برنخیزد، سزاوار است که خداوند او را به جایگاه آن سلطان ستمگر (جهنم) وارد کند».
- احیای نشانههای دینداری در جامعه: یک جامعه دینی به نمادها و نشانههای دین داری آن شناخته میشود. به عنوان نمونه مساجد، نماد دین اسلام است و حجاب و نماز و نمازجمعه و مراعات حلال و حرام در بازار و مانند آنها ازنشانههای دین بشمار میرود. از آنجایی فقدان این ارزشهای دینی در جامعه به معنای فقدان جامعه دینی است باید کوشید تا ارزشها و هنجارها و نشانههای دینی، خود را در جامعه نشان دهد.امام حسین(ع) در خطبهای با صراحت هدف از تلاش خویش را چنین بیان میکند: «اللهم إِنَّکَ تَعْلَمُ إِنَّهُ لَمْ یکُنْ مِنَّا تَنافُساً فی سُلطانٍ، و لا التِماساً مِنْ فُضُولِ الحُطامِ، وَ لکِنْ لِنَرَی المَعالِمَ مِنْ دِینِکَ، و نُظْهِرَ الإصْلاحَ فی بِلادِکَ و یأمَنَ الْمَظْلوُمُونَ مِنْ عِبادِکَ، وَ یعْمَلَ بِفَرائِضِِکَ و سُنَّتِکَ وَ أحْکامِکَ؛ خداوندا! تو میدانی که آنچه از ما (در راه بسیج مردم) سر زده است، برای رقابت در امر زمامداری و یا به چنگ آوردن ثروت و مال نبوده، بلکه هدف ما آن است که نشانههای دین تو را آشکار سازیم و اصلاح و درستی را در همه بلاد آشکار کنیم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و به فرایض و سنتها و احکامت عمل شود».
- تشکیل حکومت اسلامی: شاید این مطلب به اشکال گوناگون در فلسفهها و علل دیگر بیان شده باشد، آن حضرت(ع) خود را وارث حقیقت امامت و خلافت میداند و حکومت دیگران را غاصبانه برمی شمارد.ایشان در خطبهای که پس از نماز عصر در جمع لشکریان حرّ خواند، فرمود: «ایهَا النَّاسُ أنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ و نَحْنُ أولی بِوِلایةِ هذِهِ الأمُورِ عَلَیکُمْ مِنْ هؤلاء المُدَّعِینَ ما لیسَ لَهُمْ؛ای مردم! من فرزند دختر رسول خدایم و ما به ولایت این امور بر شما از این مدعیان دروغین سزاوارتریم».(منبع: فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع))البته امام (ع) فلسفههای دیگری برای قیام خود بیان میکند که به جزئیات اهداف پیشین اشاره دارد؛ زیرا قیام به عدالت یا دفاع از مظلوم یا عمل به احکام اسلامی، مبارزه با پیمان شکنان، احیای حدود الهی، مبارزه با فساد اجتماعی، اخلاقی و مانند آنها در حقیقت تبیین همین اهداف کلی است که بیان گردید.
تهیه کننده ی مطالب : زهرا زرندی ؛ دبیر تعلیمات دینی 1
تایید کننده ی مطالب : زهره بیات ٰ؛ معاونت آموزشی دبیرستان